ژوئن سال 1972، در ستاد فرماندهی دموکرات ها در دل مجموعه ی واترگیت درواشینگتن، پنج سارق با وسایل مدرن استراق سمع دستگیر می شوند و پی گیری ماجراتوسط دو گزارش گر روزنامه ی واشینگتن پست، «باب وودوارد» (ردفورد) و «کارل برنستاین» (هافمن) پس از چندی منجر به استعفای «رئیس جمهور نیکسن» می شود...

«فارستر» (کانری)، نویسنده ای که پس از بردن جایزه ی پولیتسر در چند دهه ی قبل دیگر کتابی ننوشته، و «جمال» (براون)، پسری شانزده ساله که اشتیاقی نهفته برای نوشتن دارد، در دنیای خود زندگی می کنند. «جمال» روزی از سر اتفاق با «فارستر» آشنا می شود. این دو، پس از آشنایی اولیه، یک دیگر را به نوشتن تشویق می کنند و به رغم تفاوت سن و پایگاه طبقاتی شان، با هم رفیق می شوند.

یک هنرمند به دره هادسون نقل مکان می کند و شروع به شک می کند که ازدواج او دارای یک تاریکی شوم است، تاریکی که با تاریخ خانه جدید او رقابت می کند.

در این انیمیشن قرار است بار دیگر شاهد ماجراجویی جدیدی از هیکاپ باشیم که به رویای خود برای ایجاد یک آرمانشهر برای بی‌دندان و تمام اژدهایان جهان دست یافته است. حال خطر دیگری خانه و روستای هیکاپ را تهدید می‌کند و حاکمیت او به عنوان رئیس آن مورد آزمایش قرار خواهد گرفت. هیکاپ و بی‌دندان برای نجات خود باید تصمیم سخت و غیر ممکنی را بگیرند.

سریال مون نایت در مورد استیون گرانت، یک کارمند خوش اخلاق فروشگاه هدیه است که گرفتار خاموشی‌ها و خاطرات زندگی دیگری می‌شود. استیون متوجه می‌شود که دارای اختلال هویت تجزیه‌ای است و با مارک اسپکتور که مزدور است بدنی مشترک دارد.

سه سال پیش، دکتر سوزان تایلر، حشره شناس، به طور ژنتیکی حشره ای را برای کشتن سوسک های حامل یک بیماری خطرناک ایجاد کرد. در حال حاضر، حشرات برای از بین بردن تنها شکارچی خود، نوع بشر هستند.

مالک یک شرکت موفق طراحی بازی های ویدیویی و کارکنان مشکلش برای حفظ بازی موفق خود "Mythic Quest" در صدر تلاش می کنند.

«جک اسلیتر» (شوارتسنگر)، مأمور ویژه، گروهی از افراد پلیس را از اطراف آسمان خراشی دور می کند و در پشت بام ساختمان با قاتلی به نام «ریپر» (نونان) که پسر کوچک او را گروگان گرفته، درگیر می شود. کمی بعد معلوم می شود همه ی این ماجراها در یک فیلم «آرنولد شوارتسنگر» به نام «جک اسلیتر 3» جریان داشته که در سینمایی پرت به نمایش درآمده است...

داستان زندگی پسری اهل ژاپن که در جستجوی سگ گمشده اش می باشد.

در ده 80 میلادی در میامی، مهاجری اهل کوبا قصد دارد تا به بزرگترین کارتل مواد مخدر تبدیل شود

داستان باورنکردنی ولفگانگ آمادئوس موتسارت از زبان آنتونیو سالیری ، همکار و رقیب پنهانی ش ،که اکنون در حصاری دیوانه کننده گیر افتاده است.

آرتور و دو فرزندش کتی و بابی مالک یک خانه شیشه ای می شوند که برای آنها به ارث گذاشته شده است . این خانه دو ویژگی دارد : گروهی ارواح خبیثه در آنجا محبوس شده اند و هر کسی را که در سر راهشان باشد نابود می کنند و توسط عینکهای خاصی قابل رویت هستند . همچنین این خانه دارای گنجی پنهان است که تنها به کمک آن ارواح می توان به آن دست یافت . زمانیکه این خانواده بهمراه پرستار بابی و یک وکیل وارد خانه می شوند و کار انتقال مدارک به پایان می رسد درهای خانه به روی آنها قفل شده و ارواح درون خانه آزاد می شوند . مسئول این کار فردی به اسم دنیس است که یک شکارچی ارواح بوده و با کمک همکارش کالینا می کوشد تا گنج موجود در خانه را بدست آورد...

در یک روز عادی اتفاقی عجیب همه را شگفت زده میکند . طی یک عملیات نیروهای ویژۀ آمریکا در عراق، مردی پیدا میشود که 8 سال پیش مرگش اعلام شده بود. مردی که محاسنش بلند شده و از تمدن برای چندین سال دور بوده . آن مرد کسی نیس جز " اسکات برودی" .او در این 8 سال اسیر نیروهای القاعده بوده و بر اثرِ تصادف به توسط نیروهای ویژه پیدا میشود. موجِ شادی در میان مردم آمریکا میخروشد...سربازِ وطن به آغوش میهن بازگشته ، حتی رئیس جمهور هم این بازگشت را به وی خوش آمد میگوید. اما آیا همه چیز به همین سادگیست؟

در سال 1930 که دولتی فاشیست در حال قدرت گرفتن می باشد و شعله جنگ در حال روشن شدن می باشد، در این میان هتل بزرگ "بوداپست" به واسطه تلاش فراوان مهماندار و شاگردش به یکی از برترین تفریحگاه‌های اروپا تبدیل شده است. یکی از مشتریان همیشگی هتل جان خود را از دست می دهد و یک نقاشی ارزشمند به مهماندار می رسد، با این اتفاق همه چیز تغییر می‌کند.

در شهر نیویورک، مردی که دست راست رئیس باندی جنایتکار است، توسط زنی که قربانی این باند بوده اغوا می شود. زنی که به دنبال تلافی و انتقام است و …